۰ نفر

راه های عبور از مدار توسعه نیافتگی

تحلیل طبیبیان از چرایی عقب ماندگی

۳۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۶
کد خبر: 24617
تحلیل طبیبیان از چرایی عقب ماندگی

مسائل اقتصاد ایران را می‌توان به دو دسته مسائل کوتاه مدت و بلند مدت تقسیم کرد. مساله و معضل بلند مدت اقتصاد ایران «توسعه‌نیافتگی» است.

مسائل اقتصاد ایران را می‌توان به دو دسته مسائل کوتاه مدت و بلند مدت تقسیم کرد. مساله و معضل بلند مدت اقتصاد ایران «توسعه‌نیافتگی» است. ایران در مدار توسعه‌یافتگی قرار نگرفته است و بر خلاف برخی کشورها مثل کره‌جنوبی، ترکیه، برزیل که روزگاری با ایران در یک رده قرار داشتند هنوز هم در صف توسعه‌نیافته‌ها است و حتی در از کلوپ کشورهای نوظهور صنعتی قرار نمی‌گیرد. درباره دلایل توسعه‌نیافتگی ایران بحث‌های گوناگونی با دیدگاه‌های متفاوت انجام شده است. دکتر محمد طبیبیان اقتصاددان برجسته ایرانی چندی پیش با حضور در یکی از محافل اصلاح‌طلبان درباره فقدان پارادایم هماهنگ‌‌کننده توسعه ملی سخنرانی مشروحی کرد که بخش‌هایی از آن را می‌‌خوانید: چرا موضوع «فقدان پارادایم هماهنگ‌کننده تحول اجتماعی و توسعه ملی» را انتخاب کردم؟ زیرا مناسبات اجتماعی همواره از مسائل و مشکلات کشور صحبت می‌کنیم و اگر به‌طور علنی ممکن نباشد در محافل دوستانه، کاری وتشکل‌های هم مسلک مرتبا از مشکلات گریبانگیر کشور گلایه می‌کنیم. همه ما این سوال را در ذهن داریم که چرا شرایط کشور به مسیر حاضر افتاده است و در اینکه ملتی درخور توسعه بیشتر و جایگاه بالاتر هستیم، شکی نداریم و مسیر موجود را لااقل برای نیل به آن آرزو کار ساز نمی‌یابیم. در اینجا برخی پرسش‌هایی که در ارتباط با این بحث مطرح می‌شود را بیان می‌کنم: چرا ایران از یک رشد پایدار درون زای اقتصادی برخوردار نبوده است؟ چرا جامعه ما به تعبیر دکتر کاتوزیان یک جامعه کلنگی (وی می‌گوید جامعه ما هر 25 سال یکبار تیشه به ریشه همه ساخته‌ها می‌زند) بوده است؟ چرا از سازمان‌های سیاسی ایجاد شده در ایران یک روند پایدار تاثیرگذار باقی نمانده است؟ طی سال‌ها بحث در سطح دستگاه‌های دولتی، دانشگاه، محافل روزنامه‌نگاری، جمع دوستان و مانند آن به این نتیجه رسیدم که مشکل ایران یک مشکل پایه‌ای و بنیادین است. مشکل ما این است که در مورد مفاهیم اولیه هماهنگی و همفکری نداریم. وقتی از بسیاری دوستان از گروه‌های مختلف سیاسی و طیف‌های مختلف اجتماعی می‌پرسم که مفهوم آزادی از نظر شما چیست؟ حتی کسانی که با این مفاهیم مشکل ندارند، هیچ تصویر مشخص و هماهنگی را از این مفاهیم نمی‌توانند ارائه کنند. اگر بنابرفرض تمام قدرت سیاسی در اختیار شما بود می‌خواستید چکار کنید؟ آیا حقوق مالکیت مردم را محترم می‌شمردید یا آزادی فردی را پاسداری می‌کردید و چگونه؟ برای این‌گونه پرسش‌ها پاسخ مشخصی از هیچ‌یک از طیف‌های سیاسی و اندیشه ورز اجتماعی نمی‌توانید به‌دست آورید. زیرا مبانی اولیه خرد درحیطه مسائل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ذهن افراد هماهنگ نیست و در نتیجه پارادایم ثابتی برای آنها وجود ندارد تا به آن مراجعه کنند. کسانی که در اینجا حضور دارند بر اساس تجربه می‌دانند تصمیم‌گیری در محیط‌های کلان کار بسیار پیچیده‌ای است و مشکل آن نه تنها به خاطر مسائل تخصصی، بلکه به خاطر مشکلات مربوط به ادراک و ذهن و هم‌آوردی کردن با مقاومت‌هایی است که ذهن انسان از جهات مختلف ممکن است ایجاد کند. همچنین همتراز کردن انواع هزینه و فایده اقتصادی اجتماعی و سیاسی و تعارض‌های مختلف بین ملاحظات منافع شخصی، منافع جمعی، جایگاه سیاسی، ملاحظه دیگر صاحبان قدرت و انواع و اقسام کشش‌ها و تنش‌هایی که در درون ذهن می‌گذرد کار تصمیم‌سازی را با مشکل روبه‌رو می‌کند. به همین دلیل نیز با نمونه‌های متعدد تصمیم‌های نا همخوان و متناقض بر می‌خوریم. در این مواقع، داشتن پارادایم مشترک کار را برای تصمیم‌گیری فوق‌العاده ساده می‌کند. یک مثال بزنم که مربوط آمریکا است: در این کشور اگر مساله‌ای مطرح شود و نیاز به تصمیم‌گیری داشته باشد- چه در بخش دولت، چه مجالس، چه قوه قضائیه- به دفعات به 10 بند متمم قانون اساسی‌شان که مربوط به حقوق انسانی و فردی است مراجعه می‌کنند و براساس آن تصمیم را اتخاذ می‌کنند؛ هرچقدر هم که موضوع پیچیده باشد. چند سال پیش این موضوع مورد بحث بود که آیا باید جلوی کاربران اینترنت برای اهانت به رییس‌جمهور را گرفت یا خیر؟ از یک طرف گفته می‌شد که این مقام نماد کشور است و نباید به او توهین شود و از سوی دیگر این سوال مطرح می‌شد که آیا این عمل، محدود کردن آزادی‌ها نیست؟ وقتی این موضوع به جراید و دیوان‌عالی کشور رفت، بر اساس همان متمم قانون اساسی عمل شد. یعنی محدود کردن مطالب اینترنت رد شد. وقتی از قضات دیوان‌عالی سوال شد آیا این تصمیم درست است یا خبر؟ گفتند بله، زیرا اگر اینجا اجازه دهیم آزادی‌های فردی نقض شود، الی غیرالنهایه موارد دیگر هم در صف خواهد بود. بنابراین، وجود پارادایم‌ها - چه آنها که جنبه رسمی دارند و چه آنها که اعتقاد و باور مشترک و هم آهنگ سازهستند-برای گذشتن از بسیاری از مسائل اجتماعی ضروری است. زیرا در غیر این صورت نمی‌توان تصمیم صحیح گرفت و مسائل حل نشده باقی می‌ماند. اما اگر پارادایم ثابتی را بپذیریم مسائل ساده شده و اگر هزینه هم در پی داشته باشد، بار آن هزینه را می‌پذیریم. در این بحث و بر همین مبنا می‌خواهم استدلال کنم که ریشه بسیاری از مشکلات مسائل داخلی است، نه مربوط به عوامل خارجی و نه مربوط به افلاک است، مربوط به ویژگی رفتاری خود ما است و دلیل را باید در کارکردها و رفتارها و باورهای بنیادین یا پارادیم رفتاری خودمان بجوییم و برای درک کنش‌های جامعه و تبیین آنها نیازمند به شناخت مبانی رفتاری جامعه و تعمیم رفتارهای فردی به اجتماع هستیم. قبل از اینکه به بحث اصلی به پردازم مجبورم یک نکته در مورد تاریخ بگویم. زیرا ما جزئی از جریان تاریخ هستیم و بدون آنکه به آن توجه داشته باشیم، شاید مشکل باشد که بتوانیم مسیرهای آینده مان را پیدا کنیم. این نکته را من از هگل نقل قول می‌کنم که برای بحث بعدی ما مفید خواهد بود: «تاریخ جامعه بشری از شرق عالم آغاز شده، به غرب سفر کرده است؛ چنانکه آسیا آغاز تاریخ و اروپا پایان آن است. گرچه زمین کروی است، زیرا تاریخ حرکتی یکسویه داشته است؛ از شرق که طلوع آن است به غرب که غروب آن است و در همینجا(غرب) است که خورشید خود آگاهی طلوع کرده است». این گزاره متعلق به قرن نوزدهم است. او می‌گوید زادگاه تمدن بشر بی‌شک در شرق است و به همین دلیل نوزادی انسان در شرق ثبت شده و اولین تمدن‌ها 12 هزار سال پیش در جنوب و غرب ایران، سوریه، جنوب ترکیه و... شکل گرفت و هزار سال بعد از آن، اسکان انسان در چین شروع می‌شود. این نوزادی را ما این‌گونه می‌شناسیم که آزادی برای یک نفر وجود داشت؛ آن هم فرد حاکم بود. وجود بقیه انسان‌ها تصادفی تلقی می‌شده است. حاکمی که در برخی جوامع او را الهی می‌دانستند، آزادی فقط برای همان یک نفر بوده و بقیه را می‌توان عزت یا ذلت داد یا انکار کرد یا تلف کرد .... دوران نوجوانی بشر در مدیترانه اتفاق افتاده در یونان و رم باستان. یونانی‌ها و رمی‌ها می‌فهمند که «برخی» انسان‌ها آزادند که بر اساس آن، انسان‌های آزاد از مالکیت و مشارکت در حکومت برخوردارند و بقیه برده هستند. بلوغ انسان در اروپای غربی اتفاق افتاده است. دنیای ژرمن که هگل از آن نام می‌برد چنین درک می‌کند که همه انسان‌ها آزاد هستند. بنابراین اینکه چه بخشی از جامعه آزاد است یک وجه مهم حرکت تاریخ است و غیر از آن نمی‌توان فهمید که اگر در دوران بلوغ بشر هستیم آزادی برای همه است و اگر در دوران نوزادی بشر هستیم، آزادی فقط برای یک نفر است و در دوران نوجوانی هم حکومت‌های الیگارشی و اشرافی حاکم هستند. در واقع از نظر هگل و نظریه تحول تاریخ او حکومت‌های استبدادی، الیگارشی و دموکراتیک حکومت‌های سه دوره ذکر شده هستند. در مرحله بلوغ انسانی است که هدف و غایت اجتماعی در برگیرنده، جذب کننده و پوشاننده تمام اهداف فردی و انسانی است. پس باید بفهمیم آزادی بر حسب نظر این فیلسوف و بسیاری دیگر از فلاسفه اروپایی چیست؟ اینکه یک جامعه علی‌الاصول همه افراد را پوشش دهد و به اهداف همه آنها فرصت دهد، این مساله‌ای است که طی 200 سال گذشته بخش مهمی از اقتصاد را نیز به خود اختصاص داده است. در کتابی که بنده و دکتر غنی‌نژاد و دکتر عباسی نوشته‌ایم هم به این مساله اشاره شده است. بحث حرکت تاریخ و شیوه و مایه و محور آن که تحول و گسترش آزادی برای نوع بشر است(انتخاب آزادانه)، موضوعی است که اقتصاددانان طی دو قرن اخیر روی آن کار کردند. آیان موریس(در کتاب چرا غرب غلبه کرده است، چاپ2011) که یک باستان‌شناس و تاریخ‌دان است، بررسی تاریخ بشر را از 50 هزار سال پیش از زمان پیدایش اولین انسان‌ها آغاز می‌کند تاکید اصلی او روی 12 هزار سال اخیر است. او می‌گوید: بشر سه دوره تاریخی را پشت سر گذاشته است: اول، «عصر کاهن شاه‌ها» است. در این دوره که اولین روستاها و شهرها شکل گرفتند، مهم‌ترین عنصر اداره جامعه کاهن شاه‌ها بودند، کسانی که در ساختمان‌هایی قرار می‌گرفتند و می‌گفتند از اینجا با خدایان صحبت می‌کنیم و خدایان با ما صحبت می‌کند، به همبن دلیل همه مردم هم باید به حرف ما گوش دهند. نمونه اینها را در بابل و چین و مصر می‌بینیم. آدام موریس طغیان بشریت علیه اینها را متذکر می‌شود و می‌گوید: وقتی بشر به مرور پی برد اینها واقعا نماینده خدا نیستند، آنچنان آشوبی به پا شد که از چین تا یونان و مصر را در برگرفت، شهر‌ها در آتش سوخت و اثری باقی نماند که باستان‌شناسان نیز از زیر خاکستر بیرون بیاورند. دور دوم، «ظهور عصر حکمت و فلاسفه بزرگ و ادیان ابراهیمی» است. آنها یاد دادند که مسیر این دنیا با اختیار و اعتقادات خود انسان قابل عبور است و او احتیاج ندارد که کسی مانند کاهن راهنمایی اش کند و وسایل سعادت او را فراهم کند. بلکه سعادت بوسیله خود انسان فراهم می‌شود. این عصر جدایی بزرگی از عصر قبل خود بود. سوم، «عصر خرد و دنیای مدرن»؛ اگر ما عصر حکمت را از حدود 2000 هزار سال قبل میلاد مسیح در نظر بگیریم، عصر جدید از 300 سال پیش آغاز شده که انسان به خودآگاهی و خرد رسید. اول روستاها و معابد و زیگورات‌ها شکل می‌گیرد و طی دوازده هزار سال مرکز تمدن بشر به مرور از شرق و خاورمیانه به اطراف مدیترانه و سپس اروپای غربی و آمریکای شمالی می‌رود. 2 هزار سال بعد از شکل‌گیری تمدن بشر در مناطق دامنه‌های تپه‌ای (جنوب غربی ایران و جنوب ترکیه و سوریه فعلی) تمدن چین شکل می‌گیرد که طی هزاران سال به طرف سواحل چین و ژاپن حرکت می‌کند. جهت حرکت تمدن بشر از نظر آیان موریس، تقریبا متناظر است با همان بحث هگل و مسیری که او مطرح می‌کند، در مورد حرکت اشاعه آزادی. موریس در این بحث تاریخی پیش‌بینی می‌کند که تا 30 سال آینده مرکزتمدن بشر، از غرب مجددا به شرق برمی گردد و در این پیش‌بینی نام منطقه ما را هم «هلال بحران» نام می‌دهد. به نظر می‌رسد اولین کسی که نام هلال یا قوس بحران را برای خاورمیانه به‌کار برد، برژینسکی بود که در سال 1979 کتابی نوشت و گفت «قوس بحران در سراسر کشورهای اطراف اقیانوس هند با ساختار سیاسی شکننده شروع شده و این امر خطر تجزیه نقاطی را دارد که برای غرب مراکز حیاتی هستند، اثر هرج و مرجی که ایجاد می‌شود، با نیروهایی پر خواهد شد که با ارزش‌های ما دشمن و با دشمنان ما همدل هستند». این قوس بحران از اندونزی تا جنوب آفریقا را در برمی‌گیرد. بحث پیرامون این مفهوم قوس بحران ادامه یافت. قوس بحرانی که از سال 1979 مطرح می‌شود تا کنون بزرگ‌تر و پرماجراتر شده و جاهای بیشتری را در برگرفته است. از جمله کسانی که در این مورد بحث کرده است؛ برنارد لوئیس اسلام‌شناس انگلیسی است که برخی او را جاسوس انگلیس می‌دادند و بعید نیست که این‌گونه باشد. او برنامه‌ای برای خاورمیانه دارد که اگر واقعا وجود داشته باشد نگران کننده است. او نقشه خاورمیانه را با نقشه جدیدی کشیده است و برای ایران هم جای کوچکی در آن قرار داده است. بحث قوس بحران مورد توجه کتاب‌های متعددی است که تعداد زیادی از آنها تخیلی هستند. اما کتاب‌ها و مقاله‌های جدی هم وجود دارد که از همه جالب‌تر مقاله برنارد لوئیس با عنوان «اسلام و لیبرال دموکراسی؛ نگاه تاریخی» است که در سال 1996 نوشته شده و بسیار آموزنده است. زیرا گرچه توسط مخالف ما نگاشته شده، از این لحاظ که ببنیم دیگران به ما چگونه نگاه می‌کنند مهم است و شاید از طریق آن بتوانیم به نقاط ضعف خود پی ببریم. لوئیس در این مقاله می‌گوید که «در کشورهای اسلامی به‌طور تاریخی شیوه اداره حکومت، فردی بوده است، ولی این نوع حکومت با شیوه استبدادی فرق می‌کند. زیرا در حکومت‌های فردی قدیم مشورت مطرح بوده؛ حتی وقتی حکومت در اختیار یک فرد بوده حقوق گروه‌های اجتماعی و قبایل هم رعایت می‌شده است، به حقوق اصناف توجه می‌کرده‌اند و هنگام بالا بردن مالیات با روسای اصناف مشورت می‌شده است و می‌دانیم که این مساله حتی در زمان خلفای بنی عباس و سایر حکومت‌ها نیز کم و بیش رعایت می‌شده به‌نحوی که حکومت مطلقه فردی (autocracy) با حکومت مطلق‌العنان (despotism) نباید یک تلقی شود. در دوره‌های بعدی تاریخ هم در نظر گرفتن حقوق گروه‌های اجتماعی توسط فرد حاکم را می‌دیده‌ایم. لوئیس مشاهده جالبی دارد و می‌گوید در دنیای مدرن روش‌های سنتی جلوگیری از استبداد یا محدودکننده آن از میان رفته است و از طرف دیگر حکومت‌ها امکانات و تکنولوژی جدید برای تحت‌نظر گرفتن مردم، رفتارهای امنیتی، سرکوب، پیگرد، تحرک مکانیزه نیروها، ابزارهای تبلیغاتی مدرن و... را در اختیار قرار دارند و با ایجاد پول کاغذی، ایجاد تورم و سایر تمهید‌ها ... امکان مکیدن ثروت‌های عمومی را یافته‌اند. او می‌گوید «این حکومت‌ها به همین دلیل، خود را کمتر از گذشته نیازمند حسن نیت و نظر مساعد مردم نسبت به خود می‌دانند». او سپس دلیل وجود قوس بحران را چنین ذکر می‌کند که «حکومت‌ها قبلا مقداری انصاف هم به خرج می‌دادند و ملاحظه مردم را می‌کردند، اما الان نیازی به آن ندارند، زیرا ابزارهای سرکوب را در اختیار دارند». مثلا قبلا اگر هلاکو خان یا آقامحمد خان می‌خواستند جایی را فتح کنند یا مردم شهری را سرکوب کنند باید سوار اسب می‌شدند و کلی سختی تحمل می‌کردند تا به آنجا برسند، اما امروز حکومت‌ها با هواپیما و هلی‌کوپتر حمله می‌کنند و اگر خواستند از بمب هم استفاده می‌کنند. در کشورهای قوس بحران چون دولت‌ها منابع و امکانات را در اختیار دارند و نیازی به مالیات ندارند، پاسخگو هم نیستند. خواجه نظام الملک در کتاب سیاست نامه به پادشاه می‌گوید که برای گرفتن مالیات به مردم زیاد فشار نیاور، زیرا آسیب می‌بینند و آنگاه سال دیگر امکاناتی وجود ندارد که بخواهی مالیات بگیری و لااقل به خاطر پایدار بودن درآمد خودت، مراعات کن. اما دولت‌هایی که درآمد نفت دارند نیازی به این مراعات کردن هم ندارند. لوییس از طرف دیگر استدلال می‌کند که سنت اسلامی شدیدا در تضاد با حکومت‌های خودکامه است. یعنی اندیشه اسلامی اصولا با خودکامگی سازگار نیست. این تعارض(یعنی مغایرت زمینه سنتی با استبداد و در مقابل تقویت امکانات و شرایط اعمال حکومت‌های استبدادی)، ریشه کشش و کوشش در جوامع است. از یک طرف مردم تحمل حکومت خودکامه را نداشته‌اند و حداقل از حکومت‌ها انتظار داشته‌اند تا اصول دینی را اجرا کنند. از طرف دیگر ابزار استبداد فراهم شده و به دلیل مقاومت مردم در برابر آن، شیرازه این جوامع در حال فروپاشی است. لوئیس می‌گوید: «تمام سنت اسلام مشخصا مخالف حکومت غیر معقول و سرکوب گر است. یک سنت قوی وجود دارد که هم از نظر تاریخی و هم از نظر حقوقی، هم از نظر عملی و هم نظری در مورد ضرورت حکومت محدود و کنترل شده، صحبت می‌کند». با این داستان حکومت‌های دموکراتیک نیز در این جوامع پایدار نشده‌اند. یک دلیل آن اینکه پایدار شدن دموکراسی اصولا در همه جوامع یک فراگرد پر نشیب و فراز پر نوسانی بوده است. ملاحظه کنید که فرانسه تاکنون 5 جمهوری را پشت سر گذاشته است، آلمان رژیم‌های پداشاهی، دوران هیتلر و... را پشت سر گذاشت تا به ثبات رسیده است و نمونه‌های دیگر. از طرف دیگر راه حل‌هایی که به نظر کوشندگان سیاسی در کشورهای اسلامی می‌رسد(مانند اخوان المسلمین و گروه‌های سلفی) احیای حکومت‌های مبتنی بر خلافت و امت است که فاقد راهکار عملی در دنیای امروز هستند. علاوه بر این مسائل نکته‌ای که لوئیس مطرح می‌کند این است که مشکلی که در جوامع وجود دارد در ادبیات ایرانی و عربی کلمه‌ای معادل citizen وجود ندارد. من شخصا به این ادعای او تردید داشتم و ابتدا فکر می‌کردم که «شهروند» معادل این کلمه است؛ اما این دو با هم تفاوت دارند. citizen کسی است که شریک است و مسوول است که در تصمیم‌گیری‌ها مشارک کند و عامل این است که حکومت را شکل دهد و به آن کارکرد هایی بدهد که در مقابل آن کارکردها مسوول باشد. اما شهروند در زبان فارسی تغییر شکل یافته کلمه «شهربند» است. برای مثال در کتاب گلستان سعدی آمده است «ما گدایان خیل سلطانیم/ شهربند هوای جانانیم. بنده را نام خویشتن نبود/ هرچه ما را لقب دهند آنیم. گر برانند و گر ببخشایند/ ره به جای دگر نمی‌دانیم». اما citizen دربند نیست، مسوولیت پذیر است و در اداره کشور می‌تواند و باید کمک کند. نکته دیگری که به آن می‌رسیم مساله «آزادی» است. ما در ادبیات کشور‌های مسلمان، مفهوم مدرن آزادی را نداریم. ما آزادی را در مقابل بردگی تعریف کرده‌ایم. از اولین متفکران اسلامی که به مفهوم آزادی پرداخته‌اند «شیخ رفاعه الطهطاوی» از متفکرین مصری است که در سال 1826 به عنوان امام همراه تعدادی بورسیه مصری به فرانسه فرستاده شد و با وجود اینکه پیش نماز گروه بود، اما به‌دلیل هوش سرشار، سریعا زبان فرانسه آموخت و در ادبیات و فرهنگ و تاریخ و علوم فرانسه کسب علم کرد. او می‌گوید: «اگر موشکافی و توجه کنیم، آنچه در فرانسه آزادی می‌خوانند، همان چیزی است که ما در اسلام عدالت می‌خوانیم». جالب است که در ادبیات ما نیز همین بر داشت مطرح شده است، مولوی هم می‌گوید: «چون به آزادی نبوت هادی است/مومنان را ز انبیا آزادی است. ای گروه مونان شادی کنید/همچو سرو و سوسن آزادی کنید. لیک می‌گویید هر دم شکرآب/بی زبان چون گلستان خوش خضاب. بی زبان گویند سرو و سبزه زار/شکرآب و شکر عدل روزگار». ملاحظه می‌کنید که آزادی در اینجا ، بیشتر در چارچوب عدالت قرار می‌گیرد. اما آن آزادی که در تفکر غربی مطرح می‌شود، فرصت و امکان مشارکت در امور اجتماعی است؛ آزادی فعالیت اقتصادی و اجتماعی، آزادانه در انتخابات شرکت کردن، آزادانه نقد کردن و... است. بنابراین ما اگر بخواهیم به این تحول تاریخی و مسائل بنیادین توجه کنیم و لازمه اینکه بخواهیم خود را از این پیچ تاریخی نجات دهیم، شکل دادن پارادایم‌های اجتماعی بر مبنای دو اصل فوق است، درک دقیق‌تر آزادی و درک دقیق‌تر از احترام به حقوق مالکیت شخصی. که دومی لازم و ملزوم اولی نیز است. چرا؟ زیرا ما در تاریخ 200 سال اخیر دیده‌ایم و می‌توانیم استدلال کنیم که عامل مهم انسجام جوامع، حکومت‌های مقتدر و سرکوب‌گر و تحکم آمیز نبوده است. بلکه دو عامل باعث انسجام آنها شده است: سازمان اجتماعی بر مبنای آزادی‌های فردی به معنای مشارکت و اعتقاد به حق مالکیت شخصی. این نگاه به آزادی فردی این حسن را دارد که اگر به آن معتقد باشیم باید در درجه اول به آزادی دیگران معتقد باشیم. نه اینکه خودمان آزاد باشیم، اما وقتی بتوانیم جلوی آزادی دیگران را بگیرم، از این کار دریغ نکنیم. اعتقاد به حقوق و آزادی برای دیگران است که انسان را در مورد دیگران مسوول می‌کند و حس مسوولیت پذیری را رواج می‌دهد. در مورد آزادی مالکیت خصوصی هم شاید بگویید در ایران آزادی مالکیت وجود داشته است. اما من شواهد زیادی را بر نقض حقوق مالکیت خصوصی می‌توانم مطرح کنم، که هیچ طیف سیاسی در کشور ما نسبت به آن حساسیت به خرج نداده‌اند چه اصلاح‌طلب یا محافطه کار، لیبرال یا ملی. تعداد زیادی قانون را می‌توانم مثال بزنم که طی صد سال اخیر تدوین شده و از ابتدا تا انتها ناقض مالکیت مردم است. در مسائل اجرایی هم مثال زیاد است. برای نمونه روش‌های شهرداری در امر فروش تراکم، فروش تخلف، اجازه دادن به دخالت در مشاعات بناها و مجموعه‌ها و فروش خلاف کاری‌ها، اجازه دادن به شروع ساخت و ساز خلاف و سپس جریمه کردن و چشم‌پوشی... که همه مصادیقی از نقض مالکیت شخصی سایر مردم است. همچنین قیمت‌گذاری اداری محصولات صنایع و دخالت در توزیع آن، دخالت در مصرف منابع بانک‌ها که پس انداز مردم است...و بسیار موارد دیگر. در قانون مدنی که بررسی کردم، هیچ بندی وجود ندارد که تجارت منصفانه را تعریف کند (ماده 232 تنها ماده‌ای است که به این مفهوم نزدیک است لیکن کلی و غیر قابل استناد). امروز رسم شده است ساختمان‌هایی که مجموعه‌سازی می‌کنند بندی را در قرار داد می‌گذارند که بر اساس آن خریدارهیچ حقی بر مشاعات ندارند و سازنده آن هر کاری که بخواهد می‌تواند با مشاعات انجام دهد. این یک اجحاف اساسی و نقض مالکیت است. مثال‌های زیاد دیگری هم وجود دارد که فرصت طرح آن نیست.یکی از اقتصاددانان آمریکای لاتین (Hernando de Soto)علت فقر روستایی آن کشورها را مشخص نبودن مالکیت روستاییان بر زمین‌های خودشان می‌داند که مشابه وضعیت روستاییان ما است. بنابراین ما اگر می‌خواهیم انسجام ایجاد کنیم نیازی به حرکت‌های بزرگ سیاسی نیست. بلکه لازم‌ترین مقدمه این امر این است که خودمان را از هلال بحران بیرون بکشیم از طریق بر طرف کردن همان شرایطی که بحران‌ها و کشش‌های درونی جوامع را ایجاد کرده و قبلا به آن اشاره شد. لذا اگر دو پارادایم ذکر شده را سرلوحه کار قرار دهیم و همه از آنها دفاع کنیم آنگاه انسجامی که ایجاد می‌شود آنقدر قوی است که مانع گریز از مرکز و تضعیف شیرازه جامعه می‌شود. زیرا در آن صورت همه آحاد جامعه در حس احترام به خود و به یکدیگر شریک خواهیم بود و در رفاهی که نتیجه فعالیت مشترک ما است با هم شریک خواهیم بود. گسترش مشارکت و حفظ حقوق مالکیت منجر به گسترش بازار‌ها می‌شود. در آن صورت تولید کننده تبریزی و اصفهانی و تاجر زاهدانی و بوشهری و خانوارهای مصرف‌کننده همه این مناطق در فعالیت و رفاهی که مصرف بیشتر ایجاد می‌کند خود را شریک می‌بینند. این مسیری است که بسیاری از کشور‌های پیشرفته طی کرده‌اند و شاید درک اهمیت آن در ابتدا مشکل باشد و نیازمند مباحث بعدی است.