۰ نفر

بررسی یک پرونده جنایی

دختران دوقلوی‌ جیرفتی چرا کشته‌ شدند؟

۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۳۲
کد خبر: 77855

دوخواهر کنار هم خوابیده بودند با لباس‌های خونین و تنشان با لوله و سیم به سرم، دستگاه کنترل ضربان قلب، دستگاه تنفس مصنوعی و... دوخته شده بود.

پدر فرشته و فرزانه سیفی پشت در اتاق مراقبت‌های ویژه بیمارستان امام‌خمینی(ره) جیرفت بی‌قراری می‌کرد. «وضعیت وخیم است.» این تنها جمله‌ای بود که پرستاران درباره وضعیت بچه‌هایش به او می‌گفتند. خواهران دوقلو ضربه مغزی شده و به کما رفته بودند و برای نجاتشان کار زیادی نمی‌شد انجام داد. فرزانه تسلیم مرگ شد اما قلب فرشته با کمک دستگاه‌ها می‌تپید. «مرگ مغزی شده است.» این را پزشک معالج به پیرمرد گفت و شرایط را توضیح داد. فرشته هم مرده بود البته مرگ مغزی. «دیگر زنده نمی‌شود. فقط اگر موافقت کنید شاید بشود اعضای بدنش را اهدا کرد.» برای پیرمرد تصمیم سختی بود. یکی از دخترانش را از دست داده بود و حالا از او می‌خواستند برگه‌هایی را امضا کند که در آن اجازه داده شده بود شش‌ها، کبد و کلیه‌های دختر دیگرش را نیز ببخشد و دستگاه‌ها را از او جدا کنند. پیرمرد بالاخره این خواسته را پذیرفت و موافقت کرد فرشته را برای انجام جراحی به بیمارستانی در کرمان منتقل کنند. همه این کارها در شرایطی انجام می‌شد که پلیس در جست‌وجوی قاتل فراری دوقلوها بود. یکی از همسایه‌های خانواده سیفی ساعت ٧وپنج‌دقیقه صبح ١١بهمن به آنها خبر داد فرزانه و فرشته تصادف کرده‌اند. مادر دوقلوهای ١٧ساله با شنیدن این خبر از حال رفت. دوبرادر و پدر بلافاصله به محل حادثه رفتند و دوقلوها را به بیمارستان رساندند اما شدت ضربه آنقدر شدید ‌بود که هردو بلافاصله به حالت کما فرورفتند. مامور پلیس که در بیمارستان حاضر شده‌ بود در اولین برگ از این پرونده به‌نقل از یکی از اعضای خانواده دوقلوها نوشت آنها تصادف کرده‌اند اما نحوه تصادف هنوز معلوم نبود تا اینکه بازجویی‌ از همسایه‌ها فاش کرد این دختران دانش‌آموز قربانیان یک جنایت ازپیش‌ طراحی‌شده، هستند. پدر دوقلوها که به‌شدت تحت‌تاثیر مرگ فرزندانش است گفت‌وگو درباره نحوه وقوع حادثه را به عروسش محول می‌کند عروس جوان که از همان ابتدای حادثه در محل حضور داشت و همه‌چیز را دیده‌ است، می‌گوید: «زنگ در خانه را که زدند ما فکر کردیم فرشته و فرزانه چیزی جا گذاشته‌اند و می‌خواهند بردارند چون چندلحظه بیشتر نبود که از خانه رفته ‌بودند اما یکی از همسایه‌ها را دیدیم که خیلی ملتهب گفت بچه‌ها تصادف کرده‌اند. ما در روستای «دهپش» جیرفت زندگی می‌کنیم. روستا کوچک است و همه همدیگر را می‌شناسیم. بچه‌ها وقتی می‌خواستند به مدرسه بروند، دوخانه آنطرف‌تر تصادف کرده‌ بودند؛ اول اصلا به اینکه حادثه چطور اتفاق افتاد، فکر نمی‌کردیم. بلافاصله بچه‌ها را به بیمارستان رساندیم هیچ‌ حرفی نمی‌زدند از اول بیهوش بودند آخرین جمله‌شان همان خداحافظی‌ای بود که جلوی در به مادرشان گفتند. بعد از اینکه در بیمارستان به ما گفتند بچه‌ها به کما رفته‌اند، تحقیقات پلیس شروع شد. همسایه‌ها گفتند یک وانت با بچه‌ها برخورد کرده‌ است، بعد گفتند آن‌طور که متوجه شدند راننده یک زن بود. این مساله خیلی تعجب‌آور بود چون در روستای ما هیچ‌ زنی پشت فرمان وانت نمی‌نشیند. وضعیت خیلی بدی بود، خون زیادی از بچه‌ها رفته‌ بود و چون مادرشوهرم خیلی بی‌تابی می‌کرد همسایه‌ها بلافاصله خیابان را شستند تا خون‌ها از بین برود و ما دیگر آن صحنه را نبینیم.» اهالی روستا می‌گفتند یک زن راننده وانت بود و بعد از تصادف به دلیل ترس فرار کرد، اما نشانه‌هایی وجود داشت که به ماموران یادآوری می‌کرد شاید جنایتی در کار باشد. همسایه شماره پلاک وانت را برداشته‌ بودند و ماموران با پیگیری این سرنخ متوجه شدند خودرو متعلق به خانواده جوانی به نام اصغر است که خواستگار فرشته بود. آنها سپس فهمیدند شخصی که پشت فرمان وانت بود، نه زن بلکه مردی بود که با بستن شال دور سر، چهره‌اش را پوشانده بود تا کسی متوجه او نشود. عروس خانواده سیفی می‌گوید: «وقتی همسایه‌ها شماره پلاک وانت را دادند پلیس گفت به‌زودی او را پیدا می‌کند، هنوز چندساعتی نگذشته ‌بود که عموی بچه‌ها گفت برادر اصغر یک وانت با همان مشخصاتی که همسایه‌ها می‌گویند، دارد و به او مظنون شد. در آن زمان هنوز معلوم نبود قتل اتفاق افتاده و همه فکر می‌کردیم، تصادف است. عموی بچه‌ها به خانه پدر اصغر رفت و سراغ او را گرفت، برادرش گفت اصغر صبح زود از خانه بیرون رفته ‌است. بعد سراغ ماشین را گرفت و برادر اصغر گفت وانت را به اصغر داده‌ است. با اینکه برای ما روشن شد این قتل‌ کار اصغر ‌است اما پلیس گفت حتما باید خودشان تحقیق کنند. کارآگاهان گفتند شماره ماشین را بررسی کرده و متوجه شده‌اند متعلق به برادر اصغر است. برای بازداشت آن مرد رفتند اما او به ماموران گفت ماشین را به برادرش داده و وانت هنوز هم دست برادرش است. ماموران چند ساعت بعد اصغر را پیدا کردند. او خونین و بی‌حال در ماشین افتاده ‌بود.» خانواده فرشته و فرزانه لحظات پراضطرابی را می‌گذارندند آنها به فردی که دختران‌شان را به سمت مرگ کشانده‌ بود فکر نمی‌کردند و فقط منتظر و امیدوار بودند دوقلوها چشمان‌شان را باز کنند، اما پزشک خبرتلخی به پدر خانواده داد و گفت دیگر نمی‌توان کاری برای بچه‌ها انجام داد و آنها از نظر پزشکی دیگر زنده نیستند، هرچند قلب‌شان همچنان می‌تپد. فاطمه -عروس خانواده- می‌گوید: «وقتی خبر رسید دیگر برای بچه‌ها نمی‌شود کاری کرد، خانواده تصمیم گرفتند فقط پرونده را پیگیری کنند. واقعیت تلخی بود و ما مجبور به پذیرش این واقعیت بودیم. فرشته و فرزانه دوقلوهای ته‌تغاری بودند، آنها یک خواهر دارند که بزرگ‌تر از همه است و بعد پسرها هستند و بعد هم این دو دختر بودند.» او درباره نحوه آشنایی اصغر با فرشته می‌گوید: «اصغر پسرخاله پدر فرشته است. خانواده او فرشته را پسندیده ‌بودند. ما خیلی با هم رفت‌وآمد نداشتیم. آنها در روستای دیگری زندگی می‌کردند، ولی گاهی همدیگر را می‌دیدیم. وقتی به خواستگاری آمدند، پدر فرشته گفت چون همدیگر را نمی‌شناسند، بهتر است مدتی با هم ارتباط داشته ‌باشند و بعد ازدواج کنند. آنها گفتند حداقل یک انگشتر دست فرشته بکنیم و بعد هروقت اصغر و فرشته آمادگی داشتند آنها را عقد می‌کنیم. روز خواستگاری فرشته گفت برای اینکه با اصغر نامزد شود دو شرط دارد: اول اینکه اصغر خدمت سربازی‌اش را برود و از این بابت مشکلی نداشته‌ باشد، دوم اینکه دیپلمش را بگیرد البته فرشته گفت خودش هم قصد دارد درسش را دنبال کند و نمی‌شود یکی از آنها بی‌سواد باشد و یکی تحصیل‌کرده. اصغر هم این شرط‌ها را قبول کرد. رفتارش نشان می‌داد خیلی فرشته را دوست دارد. آنطور که فرشته می‌گفت نسبت به او خیلی ابراز علاقه می‌کرد. اما در این سه‌ماه که نامزد بودند کارهایی کرده‌ بود که یک‌روز فرشته گفت دیگر نمی‌خواهد به این رابطه ادامه دهد و متوجه ‌شده ‌است اصغر شوهر مناسبی نیست. پدرشوهرم به فرشته گفت باید دلیل درستی بیاوری این‌طوری نمی‌شود؛ وقتی حرف‌های فرشته را شنیدیم همه قانع شدند که این دختر حق دارد.» توهین به بزرگ‌ترهای فامیل و مشروب‌خوری در یکی از روزهای مذهبی دو کاری بود که باعث شد فرشته نسبت به تصمیم خود اطمینان حاصل کند و خانواده‌اش نیز قانع شوند چنین وصلتی نباید انجام شود. فاطمه در این‌باره می‌گوید: «یک‌روز اصغر به خانه ما آمده بود خیلی از دست خانواده‌اش ناراحت بود. همین‌طور که داشت با فرشته صحبت می‌کرد به پدر و مادرش فحاشی کرد، فرشته خیلی ناراحت شد. به من گفت وقتی حالا مقابل من و خانواده‌ام به پدر و مادرش فحش می‌دهد، بعد از ازدواج حتما به من هم فحش خواهد داد. یک شب وقتی برای دیدن فرشته آمد مست بود؛ به حدی که فرشته کاملا از رفتارش متوجه شد چه اتفاقی افتاده ‌است. روزی که فرشته گفت این نامزدی را به هم می‌زند، پدرشوهرم با اصغر و خانواده‌اش صحبت کرد و گفت دخترش دلایل قابل‌قبولی دارد. فرشته خودش هم به اصغر گفت تو به قول‌هایت عمل نکردی، نه به سربازی رفتی و نه درست را ادامه دادی. گفت تو به خانواده‌ات توهین کردی. وقتی با من ازدواج کنی باز هم همین کار را می‌کنی، مشروب می‌خوری و کارهایی انجام می‌دهی که من بدم می‌آید. بهتر است به این رابطه پایان دهیم.» اصغر بعد از شنیدن این حرف‌ها به‌شدت تحت‌تاثیر قرار گرفت و تلاش کرد فرشته را قانع کند دوباره به این رابطه بازگردد، اما دختر جوان این خواسته را نپذیرفت. عروس خانواده درباره آن‌روزهای پرالتهاب می‌گوید: «اصغر مدام مقابل خانه می‌آمد یا جلوی مدرسه بچه‌ها می‌رفت و مزاحمت ایجاد می‌کرد. چندبار مقابل خانه آمد و خودزنی کرد. خیلی اذیت می‌کرد. استرس ایجاد می‌کرد. کلافه‌مان کرده‌ بود. چند بار شوهر من، برادرش و پدرش مقابل خانه آنها رفتند و از خانواده اصغر خواستند او را کنترل کنند. حتی موضوع را به دهیار روستای آنها هم گفتیم. یک‌بار خانواده اصغر با دهیارشان به خانه ما آمدند. پدرشوهرم گفت این ازدواج شدنی نیست و همه‌چیز باید تمام شود. اصغر عصبانی شد و دوباره گریه کرد و خودش را زد. گفت اگر فرشته نباشد او می‌میرد. هرچه بیشتر این کارها را می‌کرد فرشته بیشتر می‌ترسید و به این نتیجه می‌رسید که کار درستی کرده‌ است. اصغر چندبار دیگر خودزنی کرد و می‌گفت خودش را می‌کشد تا فرشته بداند چقدر او را دوست دارد؛ وقتی دید فرشته قانع نمی‌شود با عصبانیت گفت هرچه برای فرشته خریده باید پس بدهیم. او یک دسته‌گل آورده‌ بود تا با فرشته آشتی کند، وقتی دید به خواسته‌اش نمی‌رسد دسته‌گل را همانجا خراب کرد و به زمین کوبید. حلقه‌ای را که قبلا موقع خواستگاری برای فرشته آورده ‌بود، پس دادیم و آنها رفتند. چندروزی از اصغر خبر نداشتیم و فکر کردیم به قولی که مقابل خانواده‌اش و دهیار داده و گفته دیگر مزاحم ما نمی‌شود، پایبند ‌است؛ در همین خیال‌ها بودیم که این حادثه اتفاق افتاد.» آن چندروز سکوت، برای خانواده سیفی درواقع آرامش قبل از توفان بود. فرشته نمی‌دانست اختلافاتش با اصغر خواهرش فرزانه را هم قربانی خواهد کرد اما در سوی دیگر ماجرا مرد شکست‌خورده هر آنچه اتفاق افتاده ‌بود را از چشم فرزانه می‌دید. او در بازجویی‌هایی که در اداره آگاهی انجام شد به این نکته اشاره کرد. اصغر در این اعترافات گفته‌ است: «وقتی دیدم فرشته قانع نمی‌شود و حتی وقتی خون‌هایی را که از بدنم می‌ریزد تماشا می‌کند و بی‌اهمیت از کنارش می‌گذرد تصمیم گرفتم پیش یک دعا نویس بروم تا بفهمم چه شده ‌است. آن رمال به من گفت خواهر دوقلوی فرشته علت اصلی این جدایی است. من قبلا از فرزانه چیزهایی دیده‌ بودم که مرتب از خواهرش حمایت می‌کرد اما فکر نمی‌کردم همه اینها زیر سر فرزانه باشد؛ به همین خاطر هم تصمیم به قتل آنها گرفتم. به این نتیجه رسیدم حالا که قرار است فرشته زن زندگی من نباشد پس باید با هم بمیریم حتی فرزانه هم باید می‌مرد؛ او عامل این جدایی بود. تصمیم گرفتم کار را تمام کنم. صبح زود ماشین وانت برادرم را گرفتم و به سمت خانه فرشته حرکت کردم. می‌دانستم او هفت صبح برای رفتن به مدرسه همراه خواهر دوقلویش خانه را ترک می‌کند. این بهترین فرصت بود منتظر ماندم، صورتم هم پوشانده شده ‌بود چون اگر فرشته مرا می‌شناخت عقب می‌کشید یا واکنشی نشان می‌داد. وقتی دوخواهر را دیدم با ماشین جلو رفتم و با سرعت زیاد از پشت به هردو نفر آنها کوبیدم و به‌سرعت فرار کردم.»آیا فرزانه واقعا در جدایی خواهرش از اصغر نقش داشت و آیا او بود که فرشته را مصمم به چنین کاری کرد؟ عروس خانواده سیفی می‌گوید: فرزانه نقشی در جدایی فرشته از اصغر نداشت. این تصمیم خود فرشته بود چون اصغر ایرادهایی داشت که قابل اغماض نبود و نمی‌شد این ایرادها را برطرف کرد اما اصغر با رفتن سراغ رمال و جادوگر راه انتقام را پیش گرفت.» عروس خانواده تایید می‌کند اصغر بعد ازقتل خودزنی کرد: «ماموران ماشین را خون‌آلود پیدا کردند. اصغر در کابین وانت خودزنی کرده‌ بود و قصد داشت جان خودش را هم بگیرد اما ضرباتی که به خودش زده‌ خیلی کاری نبود. چندباری هم مقابل خانه خودزنی کرده بود. او ضربات کاری به خودش وارد نمی‌کرد. اصغر اشتباه کرد. اگر سر قول و قرارش با فرشته می‌ماند، اگر رفتار درستی پیش می‌گرفت و به‌جای خودزنی و پرخاش‌کردن به قول‌هایش عمل می‌کرد فرشته کنارش می‌ماند. چون فرشته، او را انتخاب کرده ‌بود. اما اصغر هرروز خودش را بیشتر از چشم فرشته می‌انداخت، بعد هم گفت حالا که سعید به‌خاطر عشقش پای چوبه‌دار می‌رود من هم فرشته را می‌کشم و خودزنی می‌کنم.» سعید، متهم یک پرونده جنایی دیگر است که چندروز قبل از مرگ فرشته و فرزانه در جیرفت تشکیل شد. سعید که از سوی نامزدش طرد شده‌ بود با تصور اینکه دختر جوان پسری دیگر را دوست دارد و می‌خواهد به او خیانت کند، دختر ١٧ساله را به قتل رساند. فاطمه این قتل را در تصمیم اصغر بسیار موثر می‌داند و می‌گوید: «اصغر در بازجویی‌ها گفته بعد از اینکه شنید فردی نامزدش را به‌خاطر جدایی به قتل رسانده، تصمیم گرفت او هم این کار را بکند تا در ذهن مردم بماند اما کدام قاتل است که به‌خاطر کشتن یاد خوبی از خودش به‌جا بگذارد؟ فرشته و فرزانه، دختران عاقلی بودند. آنها دخترانی بودند که اهل زندگی سالم بودند. این اصغر بود که باعث به‌وجودآمدن همه سختی‌ها شده‌ بود. او ایرادهایش را برطرف نمی‌کرد، حتی آنها را قبول نمی‌کرد. بعد هم تصمیم گرفت کاری را بکند که سعید کرد. اگر آن قاتل زود مجازات می‌شد و اصغر می‌دید که چه سرنوشتی در انتظارش است حالا این اتفاق نمی‌افتاد.» یک‌روز بعد از اینکه فرشته و فرزانه به بیمارستان منتقل شدند و خبر مرگ مغزی آنها به خانواده‌شان اعلام ‌شد پزشکان بیمارستان امام‌خمینی(ره) جیرفت پدر دوقلوها را صدا زد و پیشنهاد داد حالا که امیدی به بهبود بچه‌ها نیست و آنها به‌لحاظ پزشکی مرده‌اند پس برای آرامش روح‌شان و کمک به افراد دیگر برای زندگی، اعضای بدن دخترانش را هدیه کند. پدر داغدار کمی تامل کرد، او فقط یک خواسته داشت؛ اینکه یک‌بار دیگر بچه‌ها معاینه شوند. اگر باز هم به این نتیجه رسیدند که راهی نیست و باید دوقلوها را به خاک بسپارد با این پیشنهاد موافقت می‌کند. تیم پزشکی یک‌بار دیگر تشکیل جلسه داد و متخصصان پزشکی‌قانونی دختران را معاینه کردند. وضعیت فرزانه بسیار وخیم‌تر بود و پزشکان به پدر خانواده گفتند وضعیت فرزانه آنقدر وخیم است که حتی به کرمان هم نمی‌رسد و قلبش از تپش خواهد ایستاد، ضمن اینکه اعضای اصلی بدنش به‌شدت آسیب دیده و قابل اهدا نیست، اما امکان اهدای اعضای بدن فرشته که به تایید پزشکی قانونی مرگ مغزی شده‌ بود، وجود داشت. بالاخره دوقلوها از هم جدا ‌شدند. فرزانه در جیرفت ماند و فرشته به کرمان منتقل شد. هنوز فرشته به کرمان نرسیده ‌بود که بوق ممتد دستگاه‌های متصل به فرزانه، مرگ او را اعلام کرد. چندساعت بعد نیز این دستگاه‌ها از فرشته جدا شد، بعد از اینکه دو شش، کلیه‌ها و کبدش به بیماران نیازمند اهدا شد. سرانجام اجساد دوخواهر به خانواده‌شان تحویل داده ‌شد. عروس خانواده می‌گوید: «آنها در یک‌ساعت و کنار هم به خاک سپرده شدند. آنها هیچ‌‌وقت از هم جدا نمی‌شدند، حتی شب‌ها در یک اتاق می‌خوابیدند، سر یک کلاس درس می‌خواندند، لباس‌های همدیگر را می‌پوشیدند. مرگ هم آنها را از هم جدا نکرد، با هم و کنار هم به خاک سپرده شدند.» در سوی دیگر ماجرا، اصغر بعد از بازداشت خیلی زود محاکمه و از سوی دادگاه کیفری استان کرمان به دوبار قصاص در ملاءعام محکوم شد. رای صادره در حال حاضر در دیوان‌عالی کشور است و رییس دادگستری کرمان اعلام کرده به‌صورت ویژه به این پرونده‌ رسیدگی شده‌ است؛ چون به‌شدت روی مردم جیرفت تاثیر گذاشته ‌بود. خانواده دوقلوها تصمیم دارند حکم را اجرا کنند. عروس خانواده می‌گوید: اگر این اتفاق به صورت گسترده مردم را تحت‌تاثیر قرار نداده بود و حال همه را بد نمی‌کرد، شاید گذشت می‌کردند اما حالا وضعیت فرق می‌کند. اگر اصغر و پسر دیگری که نامزدش را کشته‌ است، مجازات نشوند هر پسری فکر می‌کند وقتی جواب منفی شنید حق دارد دست به قتل بزند. این اعدام برای امنیت شهر مهم است.» اصغر و سعید حالا در یک زندان محبوس هستند، هردو حکمی مشابه گرفته‌اند و تا لحظه نهایی اجرای حکم، معلوم نیست آیا سرنوشت یکسانی خواهند داشت و هر دو بالای‌دار خواهند رفت یا اولیای‌دم یکی از پرونده‌ها گذشت خواهد کرد. هویت مستقل حافظ باجُغلی . روانپزشک پسری حدودا ٢٠ساله عاشق دختری ١٧ساله به‌نام فرشته می‌شود و پاسخ منفی می‌شنود، سپس هم فرشته و هم خواهر دوقلویش به‌نام فرزانه را می‌کشد. داستانی که می‌توان آن را در قالب چندجمله خلاصه کرد، درواقع داستانی غم‌انگیز است که از نقصان‌های فرهنگی حکایت دارد. نقص‌هایی که اگر شناسایی و تحلیل شوند آسیب‌های ناشی از آن تا حد زیادی قابل‌پیشگیری هستند. «الیزابت کوبلر راس» از برجسته‌ترین روان‌شناسان در زمینه سوگ، معتقد است در هر فاجعه هدیه‌ای پنهانی وجود دارد که زندگی ما را غنی‌تر می‌کند، البته اینکه سعی کنیم برای لحظه‌ای بدون در نظرگرفتن احساس گزنده‌ای که این ماجرا در ذهن ایجاد می‌کند به سویه عبرت‌آمیز آن فکر کنیم، کار ساده‌ای نیست. این جنایت به‌دنبال یک احساس عاشقانه انجام شده است. عشق همیشه احساس سرخوشی و شورانگیزی نیست و نیمه تاریکی هم دارد. رابطه گاهی مانند مرداب ما را در خودش فرومی‌کشد. در عشق زمان‌هایی پیش می‌آید که انسان توانایی همیشگی خود را در تصمیم‌گیری از دست می‌دهد. معلوم نیست در آن‌زمان‌ها چه اتفاقی می‌افتد که دیگر از غرور و صلابت همیشگی خبری نیست و انسان به ورطه واماندگی ‌کشانده می‌شود. یکی از مصائب عشق این است که گاهی دنیای انسان را کوچک می‌کند. عاشق به‌جز معشوق چیزی نمی‌بیند و گویی همه دنیا را در وجود معشوق خلاصه می‌کند. این ویژگی عشق اگر با وابستگی همراه شود، دل‌کندن از معشوق سخت و گاهی ناممکن می‌شود. داستان به اینجا ختم نمی‌شود، گاهی فرد طردشده دست به مزاحمت می‌زند؛ تماس‌های پی‌درپی و شبانه‌روزی و گاهی هم تهدید و آبروریزی در محل کار و زندگی و گاه تهدید‌ها و باج‌گیری‌هایی جدی‌تر. طبیعی است که همه انسان‌ها از تهدید می‌ترسند. افراد زیادی هستند که دلیلشان برای ادامه رابطه ترس است. تراژدی متاسفانه به اینجا هم محدود نمی‌شود، تراژدی اصلی این است که این قربانیان عشق که بیشتر هم دختران نوجوان هستند از حمایت خانوادگی برخوردار نیستند، نه به این دلیل که خانواده‌ منسجمی ندارند، بلکه بیشتر به این علت که خانواده‌ها از داستان عشق فرزندشان بی‌خبرند، اگر هم چیزهایی حدس زده باشند، جزییات را نمی‌دانند. اینکه فرزندشان از چه چیزهایی دقیقا در رنج است یا می‌ترسد؟ احساس‌های دوگانه و متضادش چیست؟ چگونه است که هم عمیقا کسی را دوست دارد و هم از او نفرت دارد یا می‌ترسد؟ به نظر می‌رسد یکی از مظلوم‌ترین و آسیب‌پذیرترین گروه‌ها در جامعه ما برخی دختران نوجوان هستند که عشق را تجربه می‌کنند، ولی دربرابر مصائب آن بی‌دفاع هستند. عشق آنها راز سر به مهری است که نزدیکانشان هم از آن بی‌خبرند. دختری که نتواند عقده دلش را برای پدرش بگشاید و از تجربه‌ها و حمایت‌های او بهره‌مند شود مانند این است که اصلا پدری ندارد. عشق پدرومادر به فرزند، در تامین معاش و تحصیل خلاصه نمی‌شود. فرزندان ما پدران و مادرانی حمایتگر می‌خواهند که آمادگی شنیدن و برخورد منطقی و خردمندانه در مورد هر مساله‌ای را داشته باشند نه اینکه خود را به تجاهل بزنند. این گسستی که میان دونسل در جامعه ما ایجاد شده، نگران‌کننده است و پیامد‌های خوبی نخواهد داشت. مساله‌ای که در ماجرای فرشته و فرزانه قابل تامل است دوقلوبودن آنها است. دوقلوها در رابطه‌های عاطفی مشکلات خاص خودشان را دارند؛ یکی از این مشکلات وابستگی به قل دیگرشان است. مطالعات نشان می‌دهد خواهران دوقلو نسبت به سایر دختران در سن بالاتری ازدواج می‌کنند که شاید تا حدی مربوط به وابستگی آنها به قل دیگر باشد و موجب شود آنها به‌صورت ناخودآگاه نسبت‌به برقراری رابطه عاشقانه مقاومت کنند. مشکل دیگر در شکل‌گیری هویت مستقل آنهاست. کودکان از حدود سه تا چهارسالگی مفهوم «من» را به‌عنوان موجودی مستقل از مادر و دیگران می‌فهمند، اما دوقلوها در این سن به مفهوم «ما» می‌رسند و این موضوع سیر شکل‌گیری هویت را در آنها پیچیده‌تر می‌کند. رفتارها و برخوردهای دیگران هم به مشکل هویت آنها دامن می‌زند. یکی از اشتباه‌ترین رفتارهای مادران پوشاندن لباس‌های یک‌شکل به دوقلوهاست. بیشتر وقت‌ها دیگران حتی اسم آنها را هم صدا نمی‌کنند و فقط می‌گویند «دوقلوها». گاهی هم سوال‌های ناخوشایندی از آنها می‌پرسند، مثل اینکه تا حالا چندبار به‌جای هم امتحان داده‌اید؟ چنین رفتارهایی از کودکی به دوقلوها این پیام را می‌دهند که شما با هم یکی هستید و موجودیت مستقلی ندارید. گاهی رفتارهای آسیب‌رسان‌تری از جانب دیگران سر می‌زند که مصداق سوءاستفاده از کودک است. یکی از آنها واردکردن کودکان دوقلو به‌صورت ناخواسته در بازی‌ها و تفریح‌هایی است که به مذاق بزرگسالان خوش می‌آید. مثلا با هم شرط‌بندی می‌کنند چه‌کسی می‌تواند آنها را از هم تشخیص بدهد، بعد از آنها می‌خواهند در اتاق دیگری بروند و لباس‌هایشان را عوض کنند و دوباره شرط‌بندی را ادامه می‌دهند. در این‌بازی باوجود میل کودکان چندنفر گستاخانه به چهره معصوم آنها دقیق می‌شوند و تلاش می‌کنند در شرط‌بندی برنده شوند. این مثال یکی از تراژدی‌های سوءاستفاده از کودکان دوقلو است؛ سوءاستفاده‌ای که ممکن است از سر نادانی صورت بگیرد. کودکان دوقلو اسباب تفریح و سرگرمی کسی نیستند. آنها کودکان معصوم و دوست‌داشتنی و با هویتی جداگانه هستند. وظیفه پدر و مادر است که اجازه چنین رفتارهای آسیب‌رسانی را به دیگران ندهند. یکی از خاطره‌های تلخ مشترک و شایعی که بسیاری از خواهران دوقلو دارند این است که می‌گویند «وقتی خواهرم به خواستگارش جواب منفی داد، آن شخص بلافاصله به سراغ من آمد و به من پیشنهاد داد. گویی برایش من و خواهرم تفاوتی نداشتیم.» رفتارهایی از این‌دست نشان‌دهنده جدی‌نگرفتن هویت فردی دوقلوها است. گاهی این نگاه پیامدهای خطرناکی دارد. در این ماجرا قاتل هیچ‌انگیزه‌ای برای کشتن خواهر فرشته نداشته، اما از آنجا که احتمالا آن‌دو را با یک‌هویت می‌دیده، آنها را با هم به قتل رسانده. گویی با قتل فرشته به‌تنهایی وظیفه شوم خود را تمام نکرده است.