۰ نفر

برادرکشی به خاطر 100میلیون تومان

۱۷ مرداد ۱۳۹۷، ۷:۳۰
کد خبر: 291297
برادرکشی به خاطر 100میلیون تومان

پسر افغان که برادرش را به خاطر بدهی به قتل رسانده بود درعمق 20 متری زمین بازداشت شد.

به‌گزارش اقتصادآنلاین به نقل از ایران، ساعت 11 صبح چهارشنبه 22 خرداد درگیری منجر به قتلی در پارک پامچال به کلانتری 169 مشیریه اعلام شد. با حضور مأموران در محل مشخص شد پسر 25 ساله افغانی بر اثر اصابت جسم تیز به ناحیه سینه به قتل رسیده است.

در نخستین بررسی‌ها مشخص شد که برادر مقتول به‌نام  خدایار عامل قتل بوده و پس از جنایت از محل متواری شده است.

کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی با شناسایی محل کار خدایار به دستور بازپرس سجاد منافی آذر به سعادت آباد، بلوار دریا رفته و در بازرسی از محل موفق به شناسایی متهم شدند که درعمق 20 متری زمین، در حال اجرای عملیات گودبرداری ساختمان بود.

سرهنگ کارآگاه علی ولی پور گودرزی، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ گفت: متهم پس از اعتراف به جنایت به دستور بازپرس شعبه سوم دادسرای امور جنایی تهران در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت.

گفت‌و‌گو با متهم

چرا برادرت را کشتی؟

از آنجایی که ما افغان هستیم و نمی‌توانیم حساب بانکی افتتاح کنیم معمولاً پول هایمان را نزد همدیگر به امانت می‌گذاریم. چند ماه پیش یکی از دوستانم قصد رفتن به افغانستان داشت و به همین علت مبلغی را به امانت نزد من گذاشت. از ترس سرقت پول، موضوع را با برادرم در میان گذاشته و درنهایت پول‌ها را به همراه مقداری از پس‌انداز خودم به برادرم دادم تا او در خانه‌اش نگهداری کند.

پس اختلاف تان سر پول بود؟ بله، هر بار که از برادرم می‌خواستم پول‌ها را برگرداند بهانه می‌آورد. به او می‌گفتم اگر پول‌های خودم را نمی‌توانی بدهی حداقل امانت دوستم را برگردان . درنهایت هم گفت پول‌ها را بابت بدهی که از من داشته، برداشته است.

 پول‌ها چقدر بود؟

100 میلیون تومانی می‌شد.

تو چه کردی؟

روز حادثه تلفنی با او صحبت کرده و این بار از او خواستم به پارک نزدیک خانه‌اش بیاید تا باهم صحبت کنیم. برادرم که آمد همان حرف‌ها را زد و باهم درگیر شدیم و با چاقو به او ضربه زدم. برادرم که روی زمین افتاد ترسیدم و فرار کردم.

چند وقت است به ایران آمده‌ای؟

در چند سال گذشته من مدام مخفیانه به ایران می‌آمدم و بعد از اینکه کمی پول درمی آوردم از همان راهی که آمده بودم برمی گشتم. یک بار در صندوق عقب خودرویی با 15 افغانی دیگر از مرز گذشتیم و به ایران آمدیم. یکبار به همراه 20 افغانی در قسمت بار خودرویی مخفی شدیم. نمی‌توانستیم نفس بکشیم و جایی برای تکان خوردن نبود اما باید به ایران می‌آمدیم و چاره‌ای نداشتیم.