به گزارش اقتصادآنلاین، شهرزاد همتی در شرق نوشت: آنها که تا آخرین لحظات با وجود شرایط طبیعی امنیتی در چنین شرایطی ماندند و در زیر تیربار مهاجمان تصویرگر یکی از تلخترین اتفاقات بودند. عکاسان حاضر در واقعه تلخ اهواز، با چشمان اشکبار تصاویر مجروحان و شهدای این حادثه تروریستی را مخابره کردند و ما نیز پابهپای آنها اشک ریختیم؛ اما حالا پای روایت آنها نشستهایم و از آنها خواستیم از خودشان و لحظاتی بگویند که صدای شاتر دوربینشان با صدای شلیک گلوله و فریاد مجروحان درهم آمیخت. این گزارش روایت عکاسانی است که در پشت صحنه همیشه ما را در جریان اتفاقات قرار میدادند و حالا روایت تلخی را برایمان بازگو میکنند که به گفته خودشان تا ابد از جلوی چشمشان کنار نخواهد رفت.
بهراد قاسمی، خبرنگار ایسنا: من عکاس طاها بودم
من خودم سرباز نیروی زمینی ارتش هستم؛ اما چون قرار عکاسی داشتم، آن روز را مرخصی گرفتم تا کار خبری را پیش ببرم. آن روز برای عکاسی از رژه از فرمانده مرخصی گرفتم و حدود ساعت هشت صبح به محل رژه رفتیم و تشریفات رژه انجام شد و مقامات سخنرانی کردند. بعد از آن با دستور فرمانده لشکر رژه شروع شد. رژه ارتش و نیروی انتظامی بدون مشکل رد شد. بعدازآن نوبت رژه سپاه شد و در هنگام ردشدن رژه سپاه، در آخرین لحظات صدای تیر آمد. ما پیش خودمان گفتیم این صدای تیراندازی هم بخشی از رژه است، بعد از چند ثانیه با دیدن شلوغی داخل جایگاه فهمیدیم که شرایط عادی نیست. محافظان داخل جایگاه اسلحههای خود را بیرون آورده بودند و دنبال رد تیر بودند. وقتی این اتفاق افتاد، سربازهایی که در حال رژه بودند، صف را بر هم زدند و طبلهایشان را روی زمین گذاشتند و به آن طرف خیابان رفتند. من در جایگاه خبرنگاران؛ یعنی روبهروی جایگاه مسئولان نشسته بودم و تصمیم گرفتم همانجا روی زمین بنشینم؛ چون صدای تیری که هر لحظه به ما نزدیکتر میشد، نشان آن بود که تروریست با بستن رگبار در حال نزدیکشدن به ماست و اگر بلند میشدم، امکان تیرخوردنم وجود داشت. در آن لحظه یکی از کسانی که در حال دویدن بود، به من خورد و عینکم افتاد و شکست. اوضاع هر لحظه خرابتر میشد و دیگر جای نشستن نبود... . من سینهخیز در حال دورشدن از آنجا بودم و برای یک لحظه تروریست را دیدم که جلوی جایگاه رسید و با مأموران درگیر شد و دوباره پشت جایگاه رفتند و همانجا هم کشته شد. بعد از اینکه به آن طرف خیابان رسیدم، شروع به عکاسی کردم و دوباره صدای تیرباران شروع شد... . آنقدر صدای شلیک زیاد بود که تصور میکردید یک گردان در حال تیراندازی است. ما هم شروع به عکاسی کردیم و همان لحظه صدای تیر و گلولهای بود که مدام از کنارمان رد میشد و من بدنم را سفت گرفته بودم و فکر میکردم همین الان است که یکی به من اصابت کند. دو دوربین همراه داشتم و فقط از یک دوربین استفاده کردم و عکسی که گرفتم، عکس نیروی سپاهی بود که طاها، کوچکترین شهید این حادثه را به آغوش گرفته بود. وقتی این فرد درحالیکه طاها را در آغوش داشت، از جلوی ما رد میشد، من پشت ماشین نشسته بودم و سریع بیرون پریدم و این عکس را گرفتم. حداقل 15 دقیقه این تیراندازی ادامه داشت؛ اما بالاخره تمام شد... . تأثیرگذارترین اتفاق بدترین عکسی بود که گرفتم... . من عکس طاهای چهارساله را گرفتم و میدانستم این عکس باید گرفته شود و فکرش را هم نمیکردم که این بچه بیگناه جزء شهدای این اتفاق تلخ باشد.
مهدی پدرامخو، عکاس خبرگزاری مهر/دوربینهای روایتگر تاریخ
زمانی که کارتهای میز رژه را گرفتیم، در محل مخصوص عکاسان ایستادم و با شروع رژه مشغول عکاسی شدم. با صدای اولین تیری که آمد، ما فکر کردیم از همان اتفاقات همیشگی است، چون هر سال در رژه اهواز گروهی به اسم نوپو حرکات تیراندازی کوچکی انجام میدهند و برای همین هیچکس هیچ واکنشی نشان نمیداد. همانطور که در فیلمهای ارسالی صداوسیما هم بود، در ابتدای تیراندازی کسی واکنشی از خودش نشان نداد. تا اینکه تیراندازی پیدرپی شد و همان لحظه از بلندگوها اعلام شد که پناه بگیریم. من از همان لحظه اول شروع به عکاسی کردم و از مردم عکس میگرفتم و سعی میکردم صحنهها را از دست ندهم. همین الان پیش از گفتوگو با شما در حال جابهجاکردن عکسهایم و انتقال آن روی هارد بودم و عکسی از سربازی دیدم که به یک خانواده کمک میکرد و در حال انتقال آنها به پادگان بود، چون در هنگام تیراندازی یکی از درهای پادگان را باز کردند تا خانوادهها آنجا سنگر بگیرند و تعداد مصدومان کمتر شود، اما اگر بخواهم درباره مشکلات آن روز بگویم باید بگویم ترسناکتر از تیراندازی برای ما این بود که به ما اجازه عکاسی نمیدادند.
علی معرف، عکاس ایرنا:من عکاس آن سرباز قهرمان بودم
نزدیک ساعت 9:05 بود که تیراندازی شروع شد. با شروعشدن تیراندازی سریع به جایگاه نگاه کردم. تا جایی که میدانستم، بلافاصله در رژه تیراندازی شروع نمیشود. تنها یک گردان رد شده بود و فضا عادی نبود. به جایگاه نگاه کردم و دیدم محافظان غافلگیر شدهاند و به هم نگاه میکنند، متعجب بودند و نمیدانستند جریان از چه قرار است. بعد از چندثانیه اعلام کردند که بخوابید روی زمین و فرار کنید. من خودم هم نمیدانستم که دارم چهکار میکنم... کمی عقب رفتم و بعد ناخواسته وارد جایگاه رژه شدم، خودم هم نمیدانستم دارم چهکار میکنم. یکی از عکاسها را دیدم که لابهلای پرچین بلوار خوابیده و دارد عکاسی میکند، من هم به طرف او رفتم و دیدم متأسفانه دوربینش را گرفتهاند. کمی جلوتر رفتم و رسیدم جلوی جایگاه که تیراندازی آنجا بود و تیرها از بنرهای پشت جایگاه رد میشد و به دیوارهای جلوی جایگاه میخورد. وقتی که جلوی جایگاه رسیدم، یکی از مأموران فریاد زد که الان وقت عکسگرفتن نیست، بخواب روی زمین! اما نمیدانم چرا اهمیتی نمیدادم... با اینکه تیر از اطرافم رد میشد انگار مسخ شده بودم و میگفتم هر اتفاقی قرار باشد که بیفتد حتما میافتد پس خودت را ناراحت نکن. بعد از چنددقیقه، تصاویر آن سربازی را ثبت کردم که دختربچهای با مانتوی قرمز را نجات داد و به محلی رساند که مردم در آن پناه گرفته بودند. من از آن سمت جایگاه که آن سرباز را به آنطرف بلوار میبرد شروع کردم به عکسگرفتن و واکنش و شهامتش برایم خیلی عجیب بود. تصاویر تأثیرگذار زیادی از آن روز در ذهنم ثبت شده... بعد از 10 دقیقه تیراندازی کامل از مردم خواستند سریعتر فرار کنند و در بلندگو اعلام شد که محل را ترک کنیم، چون احتمال ترور انتحاری و بمبگذاری هم وجود داشت. تا آمبولانسها که مثل همیشه دیر رسیدند، من در میان سربازان جوانی که در حال جاندادن بودند قدم میزدم... اجساد پشت جایگاه بودند و دیدم در پشت جایگاه چند سرباز کنار هم به شهادت رسیدند. نمیدانم چرا کنار هم نشسته بودند، مدام فکر میکنم شاید میخواستند عکس بگیرند که این اتفاق افتاده بود و پیکرشان روی هم افتاده بود و کولهپشتیهایشان پر از خون بود... هرکاری کردم نتوانستم از این تصویر عکس بگیرم و بغضم ترکید... تصویر آن سرباز شجاع که عکسش را گرفتم و تصویر این سربازها را هرگز فراموش نخواهم کرد...، اما باید یکچیز را بگویم، امروز از این سرباز شجاع تقدیر شد، اما هیچکس نام عکاس این عکس را نیاورد و مثل همیشه عکاسان در گمنامی مطلق باقی ماندند.
فاطمه رحیماویان، عکاس خبرگزاری فارس: من فقط نترسیدم
رژه جایی انجام میشد که پشتش پارک و بلوار بود و تیراندازی از پارک آغاز شد. من وسط بلوار بودم و وقت تیراندازی همانجایی که بودیم، مطابق آنچه سربازان به ما گفتند، خوابیدیم. سربازان نیروی انتظامی ما را به سمت آن طرف بلوار هدایت میکردند. ما از صحنه دور میشدیم و من فقط میدیدم که چقدر سربازان رشادت میکردند و از جانشان میگذشتند که خانوادهها را از آنجا دور کنند. در این شرایط من فقط نترسیدم و کارشان برای من ارزش داشت و با اینکه تیراندازی بود، میدیدم که میایستادند و با اعتمادبهنفس کمک میکردند. باید از رشادت خبرنگاران آقا بگویم... . هر 9 نفر عکاس مرد ایستاده بودند و بدون ترس در میان تیراندازی کار میکردند و من آنها را که نگاه میکردم باعث میشد نترسم. همه این عکاسها حقالتصویر هستند و مبلغ اندکی برای عکس میگیرند؛ اما با احساس وظیفه این لحظات سخت را ثبت کردند. یکی از همان عکاسها هم عکس من را که دراز کشیده بودم و عکاسی میکردم، گرفت. میخواهم برایتان از رشادت همکارانم بگویم که بینظیر بود.
رژه تازه شروع شده بود و گروه دوم یا سوم در حال عبور از مقابل جایگاه بود که تیراندازی شروع شد. عدهای از نظامیان فریادزنان از ما خواستند که روی زمین دراز بکشیم. لحظه هولناکی بود. چند سرباز را دیدم که تیر خوردند. تیراندازی از پشت جایگاه ادامه داشت و مراسم کاملا به هم ریخته بود. سربازها حتی توانایی مقابله با تروریستها را نداشتند؛ چون تفنگهایشان خالی بود و نمیتوانستند با آنها شلیک کنند و در حقیقت اصلا تفنگ نداشتند. همان موقع عدهای سمت ما آمدند و در میان شلیک تروریستها ما را به پشت دیواری که آن طرف بلوار بود، هدایت کردند تا در امان باشیم. من هم درحالیکه پشت دیوار دراز کشیده بودم، تلاش کردم به عکاسی ادامه بدهم و همان موقع بود که عکاس دیگری عکس من را گرفت.