۰ نفر

ورزشگاه تاریخی امجدیه پاساژ می شود!

۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۸:۳۴
کد خبر: 114606

بسیار متأسفم که در ورزشگاه خاطره‌انگیز شهر ما می‌خواهند پاساژ درست کنند. در این شهر جا که برای کاسبی الی ماشاءالله زیاد است، چرا امجدیه؟ یعنی وزارت ورزش پول ندارد اینجا را حفظ کند؟

امیر حاجی رضایی مفسر و منتقد فوتبال در این خصوص یادداشتی نوشته است که در ادامه می خوانیم: به گزارش اقتصاد آنلاین به نقل از معماری نیوز، ورزشگاه امجدیه برای نسل من بسیار خاطره‌انگیز است. تا پیش از سال ۱۳۵۳ که ورزشگاه آزادی ساخته و مورد بهره‌برداری واقع شد، این امجدیه بود که بار فوتبال ملی و باشگاهی ما را به دوش می‌کشید. ورزشگاهی که در دهه60 به یاد رشادت‌های یکی از قهرمانان دفاع مقدس ما، شهید شیرودی نام گرفت. الان هم این ورزشگاه تنها ورزشگاه پایتخت است که در دل شهر واقع شده و دسترسی به آن ساده است. من خاطرات بسیار خوشی از این ورزشگاه دارم. جایی که مردم از هرطیف و هر قشری به آنجا می‌آمدند. از دروازه دولت و خیابان سعدی گرفته تا بالای میدان هفت‌تیر فعلی، جمعیت از جنوب و شمال شهر به سوی ورزشگاه امجدیه سرازیر می‌شد. هر قدر مسابقات حساس‌تر بود مردم هم بیشتر به ورزشگاه می‌آمدند. خاطرم هست دورانی را که 5 تا یک‌تومانی می‌دادیم و بلیت می‌خریدیم و 3 مسابقه فوتبال را پشت‌سر هم نگاه می‌کردیم. مسابقات فوتبال اغلب در زمین شماره یک امجدیه برگزار می‌شد. البته گاهی هم در زمین شماره2 شاهد برپایی مسابقه می‌شدیم. کسانی که روبه‌روی جایگاه زمین شماره یک می‌نشستند بین دونیمه برمی‌گشتند و مسابقه‌ای که در زمین شماره2 انجام می‌شد را تماشا می‌کردند. خاطرم هست که اطراف امجدیه کسبه شریف و مهربانی بودند. قاسم‌آقایی بود که قهوه‌خانه داشت و آدم بسیار بامحبتی بود. قهوه‌خانه‌اش نزدیک ورزشگاه بود و ما هم که معمولا زود می‌رسیدیم، اگر پول داشتیم چای، نیمرو یا آبگوشت می‌خوردیم و بحث فوتبالی می‌کردیم. اگر کسی پول نداشت قاسم‌آقا می‌گفت: «اشکالی ندارد دفعه بعد که آمدی پولش را بده.» جایی که الان فروشگاه لوازم ورزشی برادران محلاتی است، آن موقع لبنیاتی بود. عباس‌آقایی بود که با 3 تا یک قرانی به ما ساندویچ مربای بالنگ می‌داد. گاهی که پولمان کم بود که زیاد هم پیش می‌آمد از کنار این لبنیاتی، نان بربری می‌گرفتیم. کنار نانوایی حمام رکس بود. آن موقع که لباس‌کنی به شکل فعلی و دوش و امکانات امروز در ورزشگاه نبود. فوتبالیست‌های مشهور را مردم قلمدوش می‌کردند تا در حمام بغل امجدیه می‌بردند. ساندویچی آقامحمود هم مربوط به کمی بعدتر است. آقامحمود آن موقع جوان‌تر از عباس‌آقا و قاسم‌آقا بود و گویا هنوز هم هست. خوشبختانه چراغ ساندویچی‌اش روشن است و خودش هم سرحال و قبراق است.وقتی به خاطرات دوران نوجوانی و جوانی‌ام از امجدیه می‌اندیشم به این نتیجه می‌رسم که در آن دوران همه چیز عشق بود، شور بود، محبت بود و... تا زمانی که خودمان فوتبالیست شدیم و حالا برای بازی کردن به زمین شماره یک می‌رفتیم. من در تیم کیان بازی می‌کردم که مربی‌اش مرحوم منصور امیرآصفی بود. تیمی که هیچ‌وقت قهرمان نمی‌شد، ولی سقوط هم نمی‌کرد. تیمی دوست‌داشتنی که در آن چهره‌هایی چون علی پروین، پرویز قلیچ‌خانی و فرامرز ظلی بازی می‌کردند. اگر ساعت 4بعدازظهر مسابقه داشتیم از ساعت 2 می‌رفتیم و روی سکوها می‌نشستیم. ساکمان را هم جوری دستمان می‌گرفتیم که همه ببینند و متوجه شوند که ما فوتبالیست هستیم و برای بازی کردن به امجدیه آمده‌ایم. نیمه‌اول بازی‌ای که قبل از بازی ما برگزار می‌شد را تماشا می‌کردیم و بین دو نیمه سمت لباس‌کنی می‌رفتیم و اگر جزو نفرات فیکس بودیم خوشحال می‌شدیم و اگر در فهرست مربی جایی نداشتیم لب و لوچه‌مان آویزان می‌شد. 3طیف تماشاگر به امجدیه می‌آمدند. طرفداران شاهین که بعدا با انحلال باشگاه شاهین و آمدن پرسپولیس، پرسپولیسی شدند، طرفداران تاج سابق و اقلیت ارامنه که دوستدار تیم آرارات بودند و چقدر این عزیزان ارامنه فوتبال‌دوست ما نازنین بودند. آن موقع جدال تاج و شاهین پرحرارت و پرشور بود و جنجال‌هایی را هم به‌همراه داشت، ولی این جنجال‌ها اصلا شباهتی به حاشیه‌های زشتی که این روزها در ورزشگاه‌ها رخ می‌دهد، نداشت. تا سال‌های پس از انقلاب امجدیه هنوز هم رونقش را حفظ کرده بود تا اینکه در دهه 60، یک بازی بین تیم‌های پاس و پرسپولیس نیمه‌کاره ماند و بعد از آن تصمیم گرفته شد که بازی‌های کم‌اهمیت‌تر و کم‌تماشاگرتر در این ورزشگاه برگزار شود و امجدیه به‌مرور متروکه شد؛ جایی که بهترین خاطرات کودکی و نوجوانی من در آنجا رقم خورد. وقتی محصل بودیم، روزهای آخر هفته با اتوبوس خودمان را به سر چهارراه دروازه دولت می‌رساندیم و با چه شور و عشقی مسیر را تا امجدیه می‌دویدیم. آن موقع یکی دو بار هم از پلیس سواره که برای مسابقات مهم دم در ورزشگاه می‌آمدند، کتک خوردم. گاهی چون پول نداشتیم از یک لحظه غفلت مأموران استفاده می‌کردیم و از میله‌های نوک‌تیز ورزشگاه بالا می‌رفتیم و خودمان را به داخل می‌رساندیم که من یکی دو باری گیر افتادم و باتوم خوردم. چند باری هم نوک تیز میله‌ها باعث شد شلوارم پاره شود و کتک را در خانه خوردم! من نوجوانی و جوانی‌ام را در امجدیه گذراندم؛ جوانی‌ای که به سرعت رفت و عشقی که پای فوتبال گذاشتیم. امجدیه برای ما به قول امروزی‌ها حالتی نوستالژیک ایجاد می‌کند. چشمانمان را خیس می‌کند. امجدیه نشانه‌ای از روزگاری سپری‌شده است. بسیار متأسفم که در ورزشگاه خاطره‌انگیز شهر ما می‌خواهند پاساژ درست کنند. در این شهر جا که برای کاسبی الی ماشاءالله زیاد است، چرا امجدیه؟ یعنی وزارت ورزش پول ندارد اینجا را حفظ کند؟ ورزشگاهی که یادگار نسل‌های مختلف فوتبالی است که در اینجا بازی کردند و عرق ریختند و به پیراهن تیم ملی رسیدند. اگر میلیاردها دلار هم از تخریب بخشی از این ورزشگاه و تبدیلش به پاساژ درآمد کسب کنند، ارزش ندارد. چون با این کار اصالت از این ورزشگاه سلب می‌شود. اینها که قصد پاساژ درست کردن در اینجا را دارند عاشق نیستند و نمی‌دانند چه اشک‌هایی در امجدیه دیروز و شهید شیرودی امروز ریخته شده و چه لبخندهایی بر لب آمده. ورزشگاهی که امروز به محل تشییع فوتبالیست‌های ما تبدیل شده که در آنجا دوری می‌زنند و به آرامگاه ابدی‌شان می‌روند و این تلخ است... جای تخریب بخشی از ورزشگاه، موزه فوتبالی بسازید. تندیس فوتبالیست‌های مطرح این مملکت را بسازید. یاد نسل امروز بیاورید که حسین مبشر وقتی که رئیس فدراسیون فوتبال بود پیراهن بازیکنان تیم ملی را به خانه‌اش می‌برد و می‌شست... پاساژ ساختن در امجدیه حتی تجارت هم نیست بلکه امری مبتذل است. آقایان متوجه نیستند که این فقط تخریب فیزیکی نیست و با این کار بخشی از پیکره عشق را زخمی می‌کنند. درحالی‌که امجدیه هنوز می‌تواند ورزشگاهی برای حضور قهرمانان ما و پلی برای برقراری ارتباط میان آنها و نسل جدید باشد. می‌شود از حمید جاسمیان و حسن حبیبی دعوت کرد تا به این ورزشگاه بیایند و از خاطراتشان بگویند و تجربه‌هایشان را منتقل کنند. حتما باید همه ما برویم به قطعه نام‌آوران بهشت‌زهرا تا به یادمان بیفتند؟